اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حل معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفت و گوي من و تو
چون پرده بر افتد نه تو ماني و نه من
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
كس غيب چه داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و به كام آسودن
آن قصر كه بر جرخ همي زد پهلو
بر در گه او شهان نهادند سي رو
ديديم كه بر كنگره اش فاخته اي
بنشسته همي گفت كه كو كو كو كو